جدول جو
جدول جو

معنی دانه پذیر - جستجوی لغت در جدول جو

دانه پذیر
(دُ)
دانه پذیرنده. رجوع به دانه پذیرنده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاره پذیر
تصویر چاره پذیر
چاره پذیرنده، چاره بردار، ویژگی دردی که بتوان آن را درمان کرد، قابل علاج، ویژگی امری که بتوان آن را اصلاح کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانش پذیر
تصویر دانش پذیر
مایل و راغب به علم و فضل، دانش پذیرنده، پذیرندۀ علم و دانش، برای مثال جهان دیده دانای روشن ضمیر / چنین گفت کای شاه دانش پذیر (نظامی۶ - ۱۰۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ اُ دَ / دِ)
مخفف دانش پذیرنده. که دانش پذیرد. پذیرندۀ دانش. قبول کننده دانش و علم. استواردارندۀ علم و دانش:
دگر گفت کای شاه دانش پذیر
خردمند و از گوهر اردشیر.
فردوسی.
چنین گفت پس یزدگرد دبیر
که ای شاه دانا و دانش پذیر.
فردوسی.
برستم چو برخواند نامه دبیر
از آن شاد شد مرد دانش پذیر.
فردوسی.
از ایوانش بردند و کردند اسیر
که دانا نبودند و دانش پذیر.
فردوسی.
فرسته گسی ساز دانش پذیر
نهان بین و پاسخ ده و یادگیر.
اسدی.
ندارد غم از پیش دانش پذیر
بچیزی که خواهد بدن ناگزیر.
اسدی.
جهاندیده دانای روشن ضمیر
چنین گفت کای شاه دانش پذیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ اَ)
چاره بردار. علاج پذیر. خوب شدنی. قابل علاج. چاره پذیرنده. و رجوع به چاره بردار شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ نِ)
مقابل راهنمای. (یادداشت مؤلف). که راه و طریقی بپذیرد: آگاه باش که درازی و کوتاهی افتد برانگیختن را از بهر یافتن متعلم راه پذیر از عالم راهنمای... (کشف المحجوب سجستانی)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ کَ / کِ دَ / دِ)
پذیرندۀ دین:
همه دین پذیر و همه هوشیار
همه از در یاره و گوشوار.
دقیقی.
یکی نامه بنوشت خوب و هژیر
سوی نامور خسرو دین پذیر.
دقیقی.
چون شوند آن قوم از من دین پذیر
کار ایشان سر بسر شوریده گیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ پَرْ وَ)
قبول کننده دانه. قبول کننده دانه برای رویانیدن. پذیرندۀ دانه برای انبات. گیرندۀ تخم رویاندن را:
پرتو آتش زده بر ماء و طین
تا شده دانه پذیرنده زمین.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دانش پذیر
تصویر دانش پذیر
پذیرنده علم و دانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاره پذیر
تصویر چاره پذیر
قابل علاج (مرض) قابل اصلاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرانه پذیر
تصویر کرانه پذیر
محدود
فرهنگ واژه فارسی سره
حل شدنی، قابل حل، علاج پذیر، درمان پذیر، چاره بردار، اصلاح پذیر
متضاد: چاره ناپذیر، نشدنی، حل ناشدنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد